هربار که میخواهم یک نقاشی یا چاپ درست کنم از خودم میپرسم چه موضوعی ارزشش را دارد؟ من اکثراً شهر را انتخاب میکنم. از وقتی بدنیا آمدهام در شهرهای مختلفی زندگی کردهام. به نظرم چهرهی شهر میتواند سریع به تو بفهماند مردمش چطور زندگی میکنند.
مهمترین عنصر شهر تهران که آن ار از شهرهای دیگری که تجربه کردهام متفاوت میکند بزرگراههایش است. انتهای کوچهی بغلیام به یک بزرگراه میرسد. گاهی میروم لب بزرگراه و تماشا میکنم. این آدمها کی هستند؟ کجا میروند؟ چقدر زندگیشان با من فرق میکند! وقتی بزرگراه را نگاه میکنی تازه میفهمی شهر هشت میلیونی یعنی چی.
آموزشیام را در پادگانی روی یک تپه بین کوهها گذراندم. بعد از چند روز زندگی قبلیام را از یاد بردم. فقط شبها میشد اتز فاصلهی خیلی دور رفت و آمد ماشینها در یک بزرگراه را دید. مینشستم و به یاد روزهای قبل بزرگراه تماشا میکردم.
سربازها برای وقتی که آدم یکهو در خودش فرو میرود و روحیهاش را میبازد یک اصطلاح دارند. میگویند طرف کما زده است. روز اول همه گرم بودند و متوجه قضیه نمیشدند. شب در آسایشگاه ۱۳۰ سرباز در کنار هم ردیف به ردیف خوابیدیم. ساعت ۵ صبح چراغها را روشن کردند. بیدار شدم و بقیه را نگاه کردم. همه کما زده بودند. برای اولین بار بیدار شده و خود را داخل یک پادگان پیدا کرده بودند.
اول به چند نفر گفتم رشتهام نقاشی است و میخواهم طراحیشان کنم. کسی جدیام نگرفت. رفتم داخل توالت گردان و خودم را داخل آینه کشیدم. بعد به سربازها نشان دادم. حالا همه دوست داشتند طراحیشان کنم. طی دو ماه بیشتر از ۱۰۰ طراحی از سربازها کشیدم.
ْ
وقتی آموزشی تمام شد و برگشتم همه چیز برایم جدید بود. چقدر در زندگی عادی تسهیلاتی داریم که از یاد میبریم. آزادی، آدمهایی معمولی که با تو با احترام برخورد میکنند، غذایی که از گلو پایین برود، استراحت، موبایل و … .
در مدتی که نبودم اتفاقات زیادی افتاده بود. نزدیک بود جنگ بشود. هواپیما، کرونا. همه باید ماسک میزدند. آدمها دوستان و آشنایانشان را نمیدیدند. نمیتوانستند با هم دست بدهند یا روبوسی کنند. دلشان برای هم تنگ شده بود. یک لایه خستگی و ناامیدی روی همه چیز را گرفته بود. مجبور بودم صبحها به سربازی بروم و بعدظهرها روی این چاپها کار کنم. آدم در سختیها یادش میرود یک زمانی هم خوشحال بوده و به زندگی علاقه داشته. مثل وقتی که روز است و ستارهها را نمیتوانی ببینی. ولی روزها هم آسمان پر از ستاره است. فقط باید منتظر بمانی تا آفتاب غروب کند.
*****
با تشکر از همهی عزیزانی که با پیشخرید از این پروژه به من کمک کردند تا با دغدغهی حداقلی چاپها را درست کنم. و با تشکر از کیمیای عزیز (استودیوی اتاق سبز) که بدون کمک حرفهایاش این پروژه غیرممکن بود.