چشم‌انداز برفی کیفیت‌های جذابی برای نقاش دارد. در برف، کنتراست نور و سایه و آبی و نارنجی به حداکثر می‌رسید و همچنین منظره لباس سفید و عجیبی به تن می‌کند. بعد از چهار سال زندگی در تهران، هنوز برایم پیش نیامده بود که بتوانم برف را نقاشی کنم. هر سال یا برف نمی‌آمد یا اگر می‌آمد من تهران نبودم. ولی امسال که برف آمد، تصمیم گرفتم این بار نگذارم برف‌ها بدون من آب شوند. برای همین روز اول برف وسایلم را جمع کردم و برای رفتن به نقاشی آماده شدم. نمی‌خواستم فقط یک نقاشی بکشم بلکه تصمیم داشتم برای سه سال قبل، برای هر سال یک نقاشی بسازم. برای همین سه بوم با خودم برداشتم.

صبح ساعت شش و نیم بیدار شدم و هفت از خانه بیرون زدم. نمی‌دانستم کجا باید بروم چون داخل شهر برف ننشسته بود. برای همین نقشه را نگاه کردم و تصمیم گرفتم به شمالی‌ترین ایستگاه مترو یعنی ایستگاه قائم بروم. اصلا نمی‌دانستم ایستگاه قائم کجاست و آن‌جا چه چیزهایی خواهم دید یا اصلا قرار است برفی ببینم یا نه. سوار تاکسی شدم و قبل از پل مدرس، دم ایستگاه قدوسی پیاده شدم و رفتم پایین.

وقتی به قائم رسیدم، روی پله‌های برقی که از ایستگاه خارج می‌شد خدا خدا می‌کردم که برف نشسته باشد. هنگام خروج از ایستگاه دیدم نه‌تنها همه جا را برف گرفته، بلکه هوا کاملا صاف و آفتابی است. این یعنی کنتراستی که دنبالش بودم به بهترین شکل ممکن دیده خواهد شد. خیلی خوشحال شدم و جان گرفتم.

کمی دور فلکه‌ای که آن‌جا بود چرخ زدم و نقشه را نگاه کردم. بعد تصمیم گرفتم به سمت سوهانک بروم. در راه یک دختر بهم گفت «دانشگاه تعطیله!» فهمیدم جایی که می‌روم یک دانشگاه هست. همینطور که پیش می‌رفتم چند نفر ازم پرسیدند «امروز کلاس تشکیل می‌شه؟ دانشگاه بازه؟». اظهار بی‌اطلاعی کردم. همینطور که بالا می‌رفتم به اطراف توجه می‌کردم تا سوژه‌ی اولم را پیدا کنم. چند تل خاک پوشیده از برف و یک راه انسان‌روی برفی نظرم را جلب کردند. ولی قانع نشدم. رفتم بالاتر و فهمیدم یکعالمه ساختمان آن‌جا هست که اسمش را گذاشتند دانشگاه آزاد. روبروی دانشگاه هم یک مجتمع تجاری با فودکورت ساخته بودند.

تپه‌ی برفی که جان می‌دهد برای نقاشی

روبروی فودکورت، تپه‌ی بزرگی بود که همه جایش را برف پوشانده بود و بالایش چند درخت دیده می‌شد. نور و سایه‌ی خوبی هم داشت و خیلی از عناصر شهری در آن قاب خبری نبود. فکر کردم چه خوب، یک منظره‌ی برفی می‌کشم که با این که داخل شهر است ولی انگار در طبیعت کشیده شده. پس همانجا زیر یک دکل برق عظیم‌الجثه وسایلم را پهن کردم.

اول جایی که می‌خواستم بنشینم را از برف پاک کردم. بعد پلاستیک بومم را گذاشتم و رویش زیرانداز کوچکم را پهن کردم. سه‌پایه را باز کردم و نقاشی شروع شد. چندتا سگ بهم سر زدند و بو کردند. از روی دکل، گلوله‌های کوچک برف می‌ریخت و صدای جلز و ولز می‌آمد. اولین بارم بود داشتم برف را نقاشی می‌کردم. آدم وقتی کاری را برای اولین بار انجام می‌دهد خیلی نمی‌داند دارد چکار می‌کند. من هم همین حس قشنگ را داشتم. ترس به همراه لذت.

در حال نقاشی

نقاشی تمام شد. چندتا بوته و خار را کشیدم و بعد قلم موها را گذاشتم زمین و رفتم از عقبتر نقاشی را نگاه کردم. به نظرم زیبا بود. جزوی از منظره بود. هروقت می‌خواهم بفهمم نقاشی‌ام خوب شده یا نه، بعد از تمام شدنش می‌روم و عقبتر و نگاهش می‌کنم. اگر حس کنم جزوی از منظره است یعنی توانسته‌ام تکه‌ای از منظره را به شکل رنگ روی چوب یا پارچه با خودم ببرم.

وسایل را جمع کردم. خیلی شاش داشتم و پاهایم خیس خیس بودند. سمت فودکورت رفتم. وسایلم را روی یکی از صندلی‌ها گذاشتم و رفتم شاشیدم. بعد آمدم، ناهارم را سفارش دادم و نشستم. کفش‌هایم را درآوردم و پای راستم را گذاشتم لای پای چپم و پای چپم را لای پای راستم. غذا آماده شد. بعد از من چند مادر و کودک آمدند آن‌جایی که نشسته بودم، شروع کردند برف بازی و آدم‌برفی درست کردن. در حالی که غذا می‌خوردم نگاهشان کردم.

وقتی غذا تمام شد، از فودکورت آمدم بیرون و رفتم داخل خیابان. دوست داشتم خیابان را بکشم. کمی ابر جلوی آفتاب را گرفته بودند و هوا بین آفتابی و ابری مدام در حال تغییر بود. دوست داشتم یک ماشین را نقاشی کنم که رویش برف نشسته. برای همین رفتم داخل پارکینگ جلوی دانشگاه. دنبال ماشینی گشتم که حس کنم قرار نیست صاحبش به این زودی‌ها بیاید و ببردش.

بعد از نیم ساعت جستجو و تفکر، به نتیجه‌ای نرسیدم. ناامید داشتم پایین را نگاه می‌کردم که متوجه شکل عیب برف‌هایی شدم که شکل‌های اورگانیکی در آن‌ها آب شده بودند و خاک زیرشان دیده می‌شد. به نظرم خیلی زیبا آمد. وقتی در این فکر بودم، آفتاب درآمد و سایه‌ام روی زمین افتاد. گفتم به. همین. سه‌پایه را درآوردم و ایستاده، سایه‌ی خودم را روی زمین کشیدم. همانطور که نقاشی می‌کردم، هرکسی که از کنارم رد می شد می پرسید کلاس تشکیل می‌شود یا نه؟ می‌گفتم من دانشجو نیستم. دیدن غیردانشجو آن‌جا خیلی برایشان عجیب بود.

سایه روی برف

سوهانک پر از ساختمان‌های بلند و لوکس است. آدم‌های پیاده معمولا کارگرند. وقتی نقاشی تمام شد، وسایلم را جمع کردم و رفتم بالاتر. آدم‌ها درگیر برف بودند. یا زمین می‌خوردند، یا سعی می‌کردند موقع بالا رفتن لاستیک ماشینشان لیز نخورد. دو نفر هم داشتند لاستیک ماشینشان را از جوب می‌آوردند بیرون.

چند جوان یکعالمه جوراب دستشان بود و منتظر کسی بودند. پرسیدم جوراب‌ها چند؟ سه تا قیمت گفتند. یه جفت جوراب خشک خریدم و جوراب‌هایم را عوض کردم. داخل پارک شدم. خیلی زودتر از چیزی که فکر می‌کردم دوباره جوراب‌هایم خشک شدند ولی به همان چند لحظه می‌ارزید. داخل پارک کمی قدم زدم. چندتا قاب انتخاب کردم. راضی نبودم. کمی در قلب پارک فرو رفتم و بعد یک‌جا را دیدم که یک دست برف بود. کمی نزدیک شدم. فهمیدم یک گودال است که داخلش یک خانه است. برف دست نخورده، سقف ایرانیتی خانه بود. نزدیک بود بیوفتم داخل گودال. پیچیدم و از پارک خارج شدم. آن‌جا یک منظره‌ی معرکه دیدم. کوه‌های برفی، و ساختمان‌ها و برج‌های پایینشان.

سه‌پایه را به میله‌های حصار پارک با چسب کاغذی چسب زدم. قبل از نقاشی رفتم و یک جا روی برف‌ها شاشیدم. وقتی روی برف می‌شاشی، چون شاش داغ است، سوراخ می‌کند و می‌رود داخل. از رنگ شاشم فهمیدم که باید آب بخورم. کمی برف برداشتم و خوردم. بعد برگشتم و شروع کردم به نقاشی. کوه و ابرها را کشیدم. خیلی زیبا و لذت بخش بود. حس کردم بهترین روز زندگی‌ام است. همه جا ساکت بود. صدای سکوت برف را می‌شنیدم. و بعد صدای خش خش قلم‌موی زبرم را روی پارچه.

در حال نقاشی

وسط نقاشی یک ماشین کمی پایینتر متوقف شد. دو پسر همسن خودم آمدند سمتم و احوال‌پرسی کردند. کمی حرف زدیم و در مورد نقاشی، سوهانک و محله‌های دیگر صحبت کردیم. خانه‌شان همانجا بود. سیگاری کشیدند و کمی عکس گرفتند و رفتند. من هم داشتم فهمیدم نزدیک است که سرما وجودم را فرا بگیرد. وقتی نزدیک به چنین لحظه‌ای هستی، باید سریعتر جمع کنی و بروی. نقاشی را بسته‌بندی کردم و داخل کیف گذاشتم. وسایل را برداشتم و به سمت مترو رفتم. آفتاب در حال غروب بود. سوار مترو شدم. بدنم سبک بود. برگشتم خانه. حمام کردم. لباس‌های نقاشی را درآوردم و لباس مهمانی پوشیدم و رفتم غرب پیش دوست‌هایم و آن روز را جشن گرفتیم.

ایستگاه قدوسی
وضعیت برف
لوازم کار
مشبه و مشبه به
در حال برف بازی
پارکینگ
در حال نقاشی
بساط نقاش منظره
راه برفی در پارک
در حال نقاشی

نقاشی‌ها و لینک سفارش

نقاشی‌ها را می‌توانید اینجا ببینید. اگر دوست داشتید می‌توانید از لینک زیرش قیمت هر نقاشی را ببینید و از طریق درگاه بانک برای خودتان سفارش بدهید یا به من ایمیل بزنید یا از طریق اینستاگرام یا تلگرام برایم پیام بگذارید.

‌مشاهده‌ی قیمت و سفارش

سایه روی زمین برفی، رنگ روغن روی بوم، ۳۰ در ۲۴ سانتیمتر
تپه‌ی برفی در سوهانک، رنگ روغن روی بوم، ۳۰ در ۲۴ سانتیمتر
منظره‌ی برفی از سوهانک، رنگ روغن روی بوم، ۲۴ در ۳۰ سانتیمتر

‌مشاهده‌ی قیمت و سفارش

سه نقاشی برفی 2019/12/6