تعطیلات هفته‌ی پیش را در فندوقلو (اردبیل) با دوستانم گذراندم. فندوقلو شامل دشت‌های وسیع، تپه‌های سبز و کوه‌های جنگلی می‌شود و منطقه‌ی خیلی خوبی برای نقاشی منظره است. از تپه‌های شرقی‌اش می‌توان سبلان و اردبیل را هم دید. قبل از سفر دو بوم برای و وسایلم نقاشی برداشتم و روز اولی که در فندوقلو بودیم تپه‌ای نظرم را جلب کرد که نوکش یک درختچه بود. به نظرم آمد از آن‌جا دید وسیعی به منظره داشته باشم و بتوانم زیر سایه‌ی درختچه نقاشی کنم.

تپه‌ای نظرم را جلب کرد که نوکش یک درختچه بود. به نظرم آمد از آن‌جا دید وسیعی به منظره داشته باشم و بتوانم زیر سایه‌ی درختچه نقاشی کنم.

کوله‌پشتی نقاشی‌ام را برداشتم و بوم‌ها را دست گرفتم و به سمت تپه رفتم. تا درختچه مسیر سختی نبود و تنها مشکل این بود که ساعت ۱۱ تازه شروع به کار کردم. نقاشی دم ظهر دو ایراد بزرگ دارد. یک این‌که به دلیل شدت نور رنگ‌ها کمی بی‌جان می‌شوند و سایه‌های بسیار کوتاه هستند. و دو این‌که آفتاب امان آدم را می‌برد و باید هردقیقه ازش فرار کنی تا روی بوم نتابد چون رنگ‌ها زیر آفتاب به سختی دیده می‌شوند.

به هر حال نقاشی را شروع کردم. وقتی داشتیم به سمت اردبیل می‌رفتیم کمی در ماشین بوی تربانتین (محلول رنگ روغن) احساس می‌کردم که بلاخره در شهر نمین تصمیم گرفتم کیفم را باز کنم و فهمیدم که درب قوطی تربانتین باز شده و تربانتین‌ها ریخته. برای همین مجبور شدم از یکی از ابزارفروشی‌های نمین کمی تینر روغنی بخرم. ترجیح می‌دادم نقاشی را با تربانتین شروع کنم ولی از آن‌جایی که باب راس همیشه با تینر روغنی نقاشی می‌کرد، انگیزه‌ی تازه‌ای گرفتم.

اول اتودی بسیار سریع از ترکیب‌بندی منظره‌ام کشیدم. سپس شروع کردم به گذاشتن ته‌رنگ‌ها.

اول اتودی بسیار سریع از ترکیب‌بندی منظره‌ام کشیدم. سپس شروع کردم به گذاشتن ته‌رنگ‌ها. وقتی مرحله‌ی اول تمام شد از ترکیب رنگ‌ها و وضعیت ته‌رنگ‌ها راضی نبودم برای همین تصمیم گرفتم با پارچه نقاشی را پاک کنم. بعد از نو شروع کردم و این‌بار به نتیجه‌ای راضی‌کننده رسیدم. در این میان مگس‌ها، پروانه‌ها و سنجاقک‌ها خودشان را به سر و صورتم می‌کوباندند و زنبورها هم تلاش داشتند از رنگ‌روغن‌هایم عسل تولید کنند. مورچه‌ها هم از سر و کولم بالا می‌رفتند.

وقتی لایه‌ی دوم نقاشی را شروع کردم آفتاب موقیعتش را تغییر داده بود و کاملا در آفتاب بودم. قبل از آن مدام به طرف درخت عقب‌نشینی می‌کردم ولی دیگر درخت جایی برایم نداشت. درخت دیگر کمی پایین‌تر بود که قدش بلندتر بود و زیرش بازتر. تصمیم گرفتم درختم را عوض کنم. وسایلم را جمع کردم و بردم زیر درخت دوم. وقتی داشتم مکان سه‌پایه را تنظیم می‌کردم نقاشی از روی سه‌پایه افتاد روی سرم و موهایم رنگی شدند. بعد به نقاشی نگاه کردم و متوجه شدم یکی از کوه‌ها پاک شده است. وقتی به کمپ برگشتم پری بهم گفت رنگ موهایم خیلی زیبا شده.

یکی از زیبایی‌های نقاشی در طبیعت، در مقایسه با نقاشی در شهر، این است که می‌توانی میان کار برخیزی و بروی پشت یک درخت بشاشی. طی سه ساعتی که مشغول نقاشی بودم و هوا خیلی گرم بود مجبور بودم آب زیاد بخورم و خدا رو شکر از این امکان دو بار استفاده کردم. در نهایت نقاشی به مرحله‌ای رضایت‌بخش رسید. قضاوتم بر تمام شدن نقاشی بود. آن را بسته‌بندی کردم و به کمپ بازگشتم.

بعد تصمیم گرفتم کوروش و سینا را طراحی کنم.

چند نفر خوابیده بودند و کوروش و سینا هم کنار آتش کتاب می‌خواندند و آهنگ گوش می‌دادند. بعد از اینکه قلم‌موها را شستم و برای نقاشی فردا آماده کردم نشستم و پری که زیر کیسه‌خوابش لمیده بود را طراحی کردم. بعد کمی زیر آفتاب روی چمن خوابیدم. کمی هوا سردتر شد و مجبور شدم لباس‌های بیشتری بپوشم. بعد تصمیم گرفتم کوروش و سینا را طراحی کنم. بیچاره‌ها را مجبور کردم نیم ساعت از جایشان تکان نخوردند و چون صفحه‌ام خیلی عریض نبود آن‌ها را خیلی نزدیک هم کشیدم طوری که پاهای کوروش از سینا رد می‌شد.

تصویر نقاش در حال حمل بوم‌ها به کچلی از میان جنگل

فردا صبح صبحانه‌ام را سریع خوردم و کمی خوردنی برداشتم که بروم نقاشی دوم را بکشم. ولی حسین به عنصری زیبا در منظره اشاره کرد. روی کوه جنگلی روبرویمان یک قسمت بود که درختی نداشت. اسمش را گذاشته بودیم «کچلی». حسین گفت کوه را بالا برویم تا به کچلی برسیم. فکر کردم از کچلی دید خیلی خوبی به منظره خواهم داشت. برای همین چند نفر داوطلب شدند و به هدایت حسین کوه را بالا رفتیم. کوهنوردی سختی بود چون زمین پر از برگ‌های لیز بود و درخت‌ها خیلی قد کوتاهی داشتند و باید مدام از زیرشان رد می‌شدی. هر چند دقیقه کوله‌پشتی‌ام به شاخه‌های درخت گیر می‌کردند. اواسط راه احساس می‌کردیم مسیر را گم کرده‌ایم ولی حسین با ذکاوت و حس مسیریابی قوی‌اش با اعتمادبه‌نفس بالا اصرار داشت که گروه ناامید نشود و جلوتر از بقیه پیش می‌رفت.

هروقت حسین دور می‌شد فریاد می‌زدیم و می‌پرسیدم «به کچلی رسیدی؟» و هر بار پاسخ منفی می‌شنیدیم. حتی یکبار حسین داد زد «نور… نور…» ولی چند لحظه بعد گفت «اشتباه شد. این کچلی تقلبی است.» باز هم به مسیر ادامه دادیم تا این‌که حسین ناگهان فریاد سرداد «کچلی… کچلی…». از این فریاد خیلی خوشحال شدیم و سرعتمان را زیادتر کردیم. بلخره از آخرین درخت گذر کردیم و وارد یک زمین بیضی شکل شدیم که درختی نداشت و کف زمین علف‌های بلند و گل‌های سفید و زرد روییده بود. لحظه‌ای که از آخرین شاخه گذشتم و وارد زمین باز شدم احساس رهایی وصف ناشدنی‌ای داشتم. کمی بین علف‌ها نشستم و چادرهایمان را که دقیقا روبروی کچلی بودند نگاه کردم. بعد رفتم بالای کچلی زیر سایه‌ی یک درخت و مشغول نقاشی شدم.

نقاشی معمولا بین دو تا سه ساعت طول می‌کشد. چند نفر از بچه‌ها کچلی را ترک کردند. حسین با من ماند تا نقاشی تمام شود. از کیفم ساندویچ شکلات صبحانه‌ای که پایین درسته کرده بودم را درآوردم و با حسین نصف کردیم و خوردیم. ساندویچی که آدم داخل بهشتی مثل کچلی بخورد مزه‌ی ساندویچ‌های بهشت می‌دهد. کمی هم آلوچه (گوجه‌سبز) و زردالو داشتم که آن‌ها را هم خوردیم. هوا ابری و سرد شد. البته منظره تغییری نکرد چون ابرهای روی سر ما سایه انداخته بودند نه روی منظره. وقتی احساس کردم هوا قرار است سردتر بشود سرعتم را بیشتر کردم و بلاخره نقاشی تمام شد. دوباره همه چیز را بسته‌بندی کردم. تصمیم گرفتیم از راهی که پشت کچلی بود برگردیم.

یک راه چمنی که فقط تا چند متر جلوتر و عقبترش قابل رویت بود و همه چیز در مه ناپدیدی می‌شد. (عکس از حسین)

همه جا را مه گرفته بود. یک راه چمنی که فقط تا چند متر جلوتر و عقبترش قابل رویت بود و همه چیز در مه ناپدیدی می‌شد. بسیار فضای خواب‌آلود و زیبایی بود که گاهی آفتاب از لابه‌لای مه دیده می‌شد و حالتی روحانی به فضا می‌داد. هر چند متر هم گله‌ای گاو و گاومیش می‌دیدیم که به رویایی شدن فضا بیشتر کمک می‌کرد. بعد از اینکه از راه چمنی پایین آمدیم وارد دشتی شدیم که برکه‌های کوچک با فاصله‌های کم از هم داشت. درخت زیبایی هم آن‌جا بود که قسمتی از قلبم را پیشش جا گذاشتم تا یک روز برگردم و نقاشی‌اش کنم.

بلاخره به چادرها رسیدیم. روز خیلی خوبی بود. هوا سایه داشت و نگاه بارانی ابرها روی سرمان سنگینی می‌کرد ولی درنهایت بارانی نیامد و روز به زیبایی تمام به پایان رسید. خیلی دوست داشتم شب هم نقاشی کنم ولی هم چراغم خراب شده بود و هم بوم نداشتم.

فندوقلو شامل دشت‌های وسیع، تپه‌های سبز و کوه‌های جنگلی می‌شود و منطقه‌ی خیلی خوبی برای نقاشی منظره است. (عکس از پری)
تصویری از محیط کاری‌ام در طبیعت
یک موجود عجیب و زیبا در حال قدم زدن روی پالت
هاله‌ای از آسمان و کوه سبز را می‌توانید روی موهایم ببینید
مرحله‌ی ته‌رنگ
پری در حال چرت زدن
حسن و واران در حال چرت زدن در چادر
نمایی از کوه جنگلی و کچلی (عکس از حسین)
نمایی نزدیکتر از کچلی
نقاش در حال خندیدن و درآوردن ساندویچ شکلات از درون کوله (عکس از حسین)
درختکاری (عکس از حسین)
حسین و گاومیش‌ها
دشت و برکه‌ها
درخت زیبا

نقاشی‌ها و لینک سفارش

دو نقاشی را می‌توانید این زیر ببینید. اگر دوست داشتید می‌توانید از لینک زیرش قیمت هر نقاشی را ببینید و از طریق درگاه بانک برای خودتان سفارش بدهید یا به من ایمیل بزنید یا از طریق اینستاگرام یا تلگرام برایم پیام بگذارید.

‌مشاهده‌ی قیمت و سفارش

فندقلو از کچلی، رنگ روغن روی بوم، ۴۰ در ۳۰ سانتیمتر
اردبیل از فندقلو، رنگ روغن روی بوم، ۳۰ در ۴۰ سانتیمتر
پری و گل‌ها، خودکار روی کاغذ، ۲۵ در ۳۵ سانتیمتر
کمپ، خودکار روی کاغذ، ۲۵ در ۳۵ سانتیمتر
خواب در چادر، مداد روی کاغذ، ۲۵ در ۳۵ سانتیمتر

‌مشاهده‌ی قیمت و سفارش

1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رامین

خیلی لذت بردم 🙂

گزارشی از دو نقاشی در فندوقلو 2019/06/12